اونا که تو زندگیشون قصه های خوب شنیدن

تو قمار زندگانی همه جور بازی رو دیدن

اونا که تو خلوت شب شعرای حافظ و خوندن

همه راه و رفتن اما بر سر دوراهی موندن

بهشون بگین که اینجا یه نفر همیشه مسته

یه نفر همیشه تنها سر این کوچه نشسته

بهشون بگین که قصه اش مثل شاهنومه درازه

کی بوده کجا رسیده چه جوری باید بسازه

حالا قصه هاشو مستا توی میخونه ها میگن

اما اون همیشه مست و توی اونجا را نمیدن

دیگه نیست کمندی در کار گیسوهای رنگ برفش

دیگه میخونه جایی نیست که بیاد رو لبها حرفش

بزارین همه بدونن که به دست غم اسیره

آخرش یه شب همین جا سر این کوچه میمیره

من امشب سر خوش و دیوونه و مست و غزل خوانم

به جام می پناه آورده ام از غم گریزانم

گر از میخانه بازآیم مرا غم باز میجوید

روید ای دوستان من گوشه ی میخانه میمانم